دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

گالش ها و دهکده خاطرات 2

گفتیم  محله ای که گالش ها زندگی می کردند برای نسل ما راز آلود بود و قرار بود در این پست آنجا را توصیف کنم انگور چاله در نزدیکی قله کوهی به نام (میله سنگ) ساخته شده بود و عمده مصالح ساختمانی آن چوب درختان راش و گلی که در اطراف محله وجود داشت بود ، در پایین محله مردابی وجود داشت که پرندگان مهاجر زیادی در بهار و تابستان در آن زندگی می کردند و چهارپایان نیز از علف اطراف آن ارتزاق می کردند، وقتی ما با ماشین وارد ورودی محل شدیم تعداد زیادی سگ جلوی ماشین صف کشیدند  برای مدتی بی حرکت ماندیم تا فردی از راه رسید و آنها را دور کرد آرام وارد محله شدیم بچه های کوچک دو طرف مسیر به ماشین خیره شده بودند جلوی هر خانه سگی خوابیده بود و در کنار هر خانه  آغلی برای دام ها ، جلوی مغازه ای ماشین متوقف شد بچه ها دور ماشین را احاطه کردند پدر و دوستش پیاده شدند من درون ماشین که برای نسل ما جاذبه زیادی داشت ماندم تا بهتر ماشین را ورانداز کنم و بعدا برای دوستان خود بارها به صورت قصه و آمیخته ای از تخیل کودکانه ام بیان کنم و با هم لذتش را شزیک شویم ،بچه ها ماشین را ورانداز می کردند من با دگمه هاش ور میرفتم پدرم با دوستش در حال خرید ماست ، کره و پنیر بودند نمی دانم لذت کدام مان بیشتر بود کم کم هوا داشت تاریک می شد چراغ های گرد سوز یکی یکی تو محله روشن می شدند مغازه دار هم در حال روشن کردن چراغ زنبوری بود ، چند لحطه بعد پدرم بسته ای بیسکویت مادر برایم آورد جعبه را باز کردم دو بسته بیسکویت درون زرورق به صورت دو قلو در کنار هم قرار گرفته بودند و......تابعد