چند روزی است دل تنگ خاطرات گذشته شدم انگار با افزایش سن گذشته ها برجسته تر میشود و شما میمانی با کوهی از خاطرات که دایم دلتنگش می شوی .......این موقع سال تعطیلات قبل از امتحانات خرداد یواشکی سری به دهکده میزدیم اما دلهره امتحانات لذت بودن در دهکده را از ما میگرفت خوشحال بودیم بعد امتحانات با خیال راحت و بدون هیچ دغدغه در دهکده و زیبایی هایش غرق می شویم , واینگونه بود که امتحانات نیز به پایان می رسید........بلافاصله زمین فوتبال را آماده می کردیم و بعد دنبال کتانی های سال گذشته در انباری های کلبه می گشتیم آنها رامی شستیم بندهای پوسیده اش را عوض می کردیم !!جالب بود که کیپ پایمان می شد !!حالا آماده شروع تمرینات بودیم عصر که می شد آقا رضا(سرپرست) عمو ربیع(مربی) ما رو جهت تمرین فرا می خواندند و چه اشتیاقی بود یک دهکده کوچیک سه تیم در رده های مختلف داشت اما این فداکاران بی مزد و منت صبح زود هم با مراجعه به خانه های تک تک ما شیپور بیداری میزدند تا ورزش صبحگاهی فراموش نشود آمادگی و چالاکی بهتری برای مسابقات پیش رو داشته باشیم بعد تمرین همه به سمت چشمه بزرگ داماش حرکت می کردیم هوا هم گرگ و میش شده بود با نوشیدن آب.. شستشوی پاها و سر وصورت چه لذتی که نمی بردیم ....وقتی به خانه های گلی پدری می رسیدیم بوی شیر جوشیده مستمان می کرد مادر هم پیاله ای پر شیر جلوی مان می گذاشت ما هم نون محلی را درونش ریز می کردیم (تیلیت) و با قاشق چوبی ....چه لذتی داشت ..... تا بعد
برف اوایل اسفند امسال خاطره انگیز بود سالها در دهکده خاطرات چنین برفی به زمین ننشسته بود و مردم دهکده از چنین برفی فقط در خاطره ها یاد می کردند،خلاصه این رویای اهالی دهکده تحقق پیدا کرد اما این برف با برف سالهای دور یک فرق داشت در این برف دهکده تنها بود و بدون حضور دوست دارانش برف را تجربه کرد، درحالی که سالهای دور عده زیادی از مردم دهکده ، زمستان را در دهکده می ماندند و خاطرات مشترک با دهکده را تجربه می کردند یادم می آید آنروزها مردم دهکده برای رفت و آمد از درون تونل هایی از برف عبور می کردند و زندگی به شیوه قطب در آنجا جریان داشت مردان دهکده با پوششی از لباس های پشمی مسیر های اصلی را با پاروهای چوبی باز می کردند تا در شرایط اضطراری کمک رسانی ممکن شود ،،، اما خاطرات تلخی هم از آن دوران در آرشیو ذهن قدیمی ها وجود دارد که از جمله می توان به چند مورد فوت زنان در هنگام زایمان اشاره کرد و یا فوت تعدادی از مردان در هنگام برف شدید در مسیرهای راه روستایی ....ولی زندگی همچنان جریان داشت و مردم دهکده با سخت کوشی طبیعت را تسلیم خود می کردند هر از گاهی هم در این راه عزیزانی از دهکده فدا می شدند ......تا وقت دعا
درازترین شب سال (چله )دهکده خاطرات در سالهای دور لذت خاص خودش را داشت ! از چند روز قبل دست فروش ها ماهی های تازه و خشک( دست پیچ)،را درون زنبیبل در دهکده می گرداندند و با لباس سر تا پا پشمی به تبلیغ کالای خود می پرداختند ، خرید ماهی توسط مردان دهکده نوید سبزی پلوی شب چله را هم می داد ، زنان دهکده از چند روز قبل در فکر تهیه سبزی مورد نیاز بودند و همه خبر داشتند کدام بانوی دهکده ، تابستان سبزی خشک کرده البته آن روزها کسی بابت سبزی مبلغی دریافت نمی کرد !!! شب چله همه بعد از شام طبق سنت ،خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ جمع می شدند، وقتی وارد خانه پدر بزرگ می شدیم کنار بخاری هیزمی روی کتل (مبل تک نفره چوبی) نشسته بود ، با ماشه هیزم بخاری را جابجا می کرد و لبخند می زد او باید همه نوه ها را می بوسید و شب چله را به بزرگ ترها تبریک می گفت مادر بزرگ هم بعد از احوال پرسی به اتاق پسین ( آخرین اتاق ) می رفت درون صندوق های چوبی را( که برای ما راز آلود بود) واکاوی می کرد و خوردنی های شب چله را یکی یکی به عروسان خود می داد ، تا آماده کنند برای خوردن ، گردو اولین خوردنی بود که سرو صدای شکستنش درون خانه می پیچید ، سپس فندق وارد میدان می شد ،پس از آن سنجد با زیبایی خودش دهن کوچکترها را آب می انداخت!گندم برشته هم روی بخاری هیزمی آماده بود، و اما در پسین انگور را هم آویز کرده بودند تا به شب چله برسد انگور باغات جیرنده به تمام روستا ها صادر می شد و بخشی از آن در اتاق بدون نور با نخ به سقف آویزان می شد(انگور بسته )شب چله خوردن آن بسیار متداول بود !!! وقتی شب نشینی به پایان می رسید ، عازم خانه می شدیم برف هم شروع به باریدن کرده بود و زیر نور فانوس زیبایی خاصی داشت البته بماند که برای حمل فانوس چه رقابتی بین برادران و خواهران به وجود می آمد تا جایی که بعضی وقت ها بزرگترها هم ورود می کردند!!! تا بعد
برف سنگین هفته گذشته ، دهکده را غافلگیر کرد ! و آخرین بازمانده های دهکده نشین در محاصره برف قرار گرفتند حدود ده کوچ به امید پاییز خوش ،روزهای پاییزی دهکده را تجربه می کردند که غروب روز دوازدهم آبان با بارش برف سنگین روبرو شدند! به تک تک آنها حسودیم شد که چرا جای آنها نبودم تا این تجربه قشنگ برف بالای یک متر و بارش نرم آن را در سکوت دهکده شاهد باشم !! اما باز هم به آرشیو ذهن پناه بردم و تصاویر دوران کودکی زمستان دهکده را از پستوهای ذهنم بیرون کشیدم........ برف آرام آرام در حال باریدن هست چراغ گرد سوز روی طاقچه کلبه گلی مان نور افشانی می کند مادر درون صندوق چوبی را واکاوی می کند تا لباس های زمستانی ما را پیدا کند( جوراب پشمی ، دستکش پشمی، پولیور پشمی و....) رقص نوربخاری هیزمی ازدرب مشبکش بخشی از دیوار کلبه مان را تبدیل به پرده سینما کرده تا من تجربه دیدن فیلم در سینمای معدن سنگرود را در آنجا باز سازی کنم و دررقص نور فردین و بهروز وثوقی و..... را ببینم با این رویا پردازی به خواب می روم ،، اول صبح با صدای پاروی بابا از خواب بیدار می شوم و برف چند متری را در حیاط کلبه مان نظاره می کنم ، صدای پرندگان سکوت دهکده را می شکند سر سلسله این صداها ، صدای کلاغ ها هست که هنوز با این صدا نوستالوژی دارم ، کم کم زنان دهکده به سمت چشمه روانه می شوند و صدایشان به گوش می رسد ، باد ملایمی برف ها را به حرکت در می آورد و هوای دهکده کمی تیره می شود مادر هم سینی را روی بخاری هیزمی می گذارد تا برای ما گندم برشته کند و سرما قابل تحمل تر شود از درون صندوق چوبی دیگر کشمش و گردو و سنجد را هم بیرون می کشد.... حالا ما لباس گرم زمستانه را پوشیده ایم آماده بیرون رفتن هستیم با جیب های پر از گندم ، کشمش و.....یادش بخیر
پاییز دهکده خاطرات دلتنگی های خودش رو داشت مه غلیظ ،باران مداوم، خروج دوستان ،غمگینی خاصی را در دل هر دوستدار طبیعتی می نشاند هنوز هم برگ های زرد درختان راش انسان را پرتاب می کند به خاطرات دور و غم گزنده آن دوران و یاد دوستان سفر کرده دهکده!!! آنگاه است که چشمانت خیس می شود و ذهنت تصویر آن دوران را مرور می کند و در هر تصویر کسی را می بینی که برای همیشه نیست به ناچار با خودت واگویه می کنی: که چقدر زود گذشت !!! حالا باید با آن خاطرات زندگی کنی و دلت بگیره !!! به اطرافت نگاه می کنی، همه پا به سن گذاشته اند!!! دغدغه ات بیشتر می شود، دوباره، نگرانی گزنده دیگری به سراغت می آید !! توان روانیت را متمرکز میکنی که به این دغدغه ها نیاندیشی ! اما مگر امکان پذیر هست! این افکاراتوماتیک وار ذهنت را تسخیر می کند!!!!!! امشب به مادر که هنوزدر دهکده حضور دارد و به دامداری مشغول هست زنگ زدم از باران شدید و گل آلود بودن کوچه های دهکده گفت !! دوباره خروارها خاطرات به ذهنم هجوم آورد! تمام دهکده را با توصیفی که مادر کرده بود در ذهنم باز سازی کردم !! چهره و قامت پدر و مادر که آن زمانها جوان تر بودند هم دایم توی ذهنم رفت و آمد می کرد!! آه ! گذر عمر چقدر سریع اتفاق می افتد !! نسل ما هم دهه پنج زندگی را طی می کند !!!یاد یک بیت شعر افتادم:" بهار عمر باشد تا چهل سال مبادا بی خبر باشی ز احوال!!!!روزهای آینده دهکده خالی از سکنه می شود و تنهاست با زیبایی هایش!!! فعلا تا بعد
آنروزها که دهکده خاطرات در فوتبال آماتور بخش عمارلو و شهرستان رودبار اسم و رسمی پیداکرده بود کسی فکر نمی کرد روزی در بالاترین سطح فوتبال جهان هم اسم دهکده بر سر زبان ها باشد فامیل های پدری و مادری علیرضا استخوان بندی تیم آنروزهای دهکده خاطرات را تشکیل می دادند علیرضا از روزی که خودش را شناخت همه اطرافیان خود را پا به توپ می دید و اینچنین بود که عشق به فوتبال شد هدف اول علیرضا ، از همان کودکی و زمانی که تازه راه رفتن را شروع کرده بود شوت زدن به بادکنک را با تمام وجود تمرین می کرد این کودک نوپا رویاهایی بزرگی در سر داشت اولین بار مستطیل سبز را در دهکده دید و در آن با توپ پلاستیکی تمرین را شروع کرد و جالب این که از همین جا بود که اسم علیرضا در دهکده پیچید و همه از استیل بازی و حرکت های او صحبت می کردند دریبل های خوشگل او زبانزد دهکده شد و تنها کودکی که اجازه داشت با نسل ما فوتبال بازی کند علیرضا بود همه توپها به او ختم می شد تا حرکت های پا به توپ او را ببینند و لذت ببرند فوتبالی های دهکده او را پدیده آینده ایران می دانستند و اینچنین بود که هم فوتبال علیرضا و هم شخصیتش به دلها نشست و انرژی های مثبت به سمتش روانه شد حالا او یک پای ثابت هر بازی فوتبالی در دهکده خاطرات و شهر جیرنده بود با آمدن او همه جمع می شدیم تا یک دست فوتبال بزنیم ،این بهانه ای بود برای دیدن هنرنمایی پسر دهکده ، در دوران مدرسه زیبایی فوتبالش او را به تیم ملی دانش آموزی ایران عزیز رساند و اینجا بود که تمرین زیر نظر مربیان نام آشنا را تجربه کرد آنها نیز شیفته فوتبال ناب پسر دهکده شدند و آینده دار بودن او را رسانه ای کردند کم کم علیرضا مورد توجه مربیان تیم های ملی پایه قرار گرفت تمام سطوح فوتبال پایه در تیم های ملی را با تلاش مثال زدنی تجربه کرد تا آنجا که کاپیتانی در این تیم ها در کارنامه علیرضای عزیز ثبت شد در این ایام بود که تاسیس باشگاه داماش به سر زبانها افتاد و عابدینی علیرضا را به عنوان یک داماشی اورجینال (به نقل از علیرضا از قول عابدینی)به تیم داماش برد تا فرصت هنر نمایی بیشتری پیدا کند حالا همه ایران از جعبه جادویی علیرضا و فوتبالش را می دیدند تا در نظر سنجی برنامه نود او راپدیده فوتبال ایران معرفی کنند و فوتبالش جهانی شود در اروپا همه تحسینش کردند و پشتکارش را ستودند تا مورد توجه مربی تیم ملی قرار بگیرد یادم هست بعد بازی با تایلند که اولین بازی ملی درتیم بزرگسالان علیرضا بود به اتفاق پدر علیرضا در هتل آزادی با کیروش آشنا شدیم از علیرضا و پشتکارش و حضور حتمی او در برزیل با ما حرف زد ......واکنون درفستیوال جهانی فوتبال عنوان جوان ترین بازیکن ایران به نام او ثبت شده با این وجود هنوز هم قلبش برای دهکده می تپد و در هربار آمدن ،فوتبال با دوستانش را فراموش نکرده و حالا او هست و آینده اش که همه منتظرش هستیم...........تا بعد