این وقت سال اهالی دهکده کم کم از قشلاق برمی گشتند، روزهای اول شروع دوباره زندگی در دهکده دلگیر بود ،خاطرات سال قبل و دلتنگی هایش برای مدتی افسردگی خفبفی را به همراه داشت ،اتصال خاطرات جدید به خاطرات سال قبل روزها طول می کشید و اما بعد......... دهکده اوج زیبایش را تجربه می کرد اگر یک روز صبح در ارتفاعات دهکده قرار می گرفتید حواس پنج گانه شما تجربیات بی نظیری را در بخش هیپو کامپوس قشر خاکستری مغزتان ثبت می کرد این تجربیات را با هم به اشتراک می گذاریم!! ،...حس لامسه ؛وزش باد خنک صبحگاهی ، چهره ات را نوازش می کرد و هرچه جلو تر می رفتید این نوازش مخملی تر و گزنده تر می شد ، از طرفی پاهایتان لای علف های بلند گیر می کرد و خیسی شبنم از لای جوراب پاهایتان را سیراب می کرد.... حس بینایی ؛ لاله عباسی با رنگ قرمزش از یک طرف، بابونه با زردیش از طرف دیگر و انواع گل های رنگی (بنفش ،زرد،صورتی و.....) منظره ای را شکل داده بودند که لاجرم به تحسین این همه زیبایی بر روی تپه ای کوچک چمباتمه می نشستی دستها را زیر چانه قرار می دادی و محو این چشم انداز بی نظیر و رنگارنگ می شدی ....حس شنوایی ؛ اولین صدایی که جلب توجه می کرد آواز دلنشین فاخته (کو کو)بود پرنده ای که پیام رسان بهار است، قدیمی های دهکده برای این پرنده تقدس خاصی قایل بودند و با آواز آن به یاد خاطرات گذشته خود می افتادند و آهی از ته دل می کشیدند!!!! دیگر صداها هم آواز پرندگان مهاجری بود که همچون مردم دهکده از قشلاق برگشته بودند.... حس بویایی؛ به قول سهراب: در گلستانه چه بوی علفی می آید، سهراب ما نمی دانست که در دهکده علاوه بربوی علف بوی گلها هم مستت می کند تا با تنفس عمیق آن را به عمق جان بفرستیم وعطر شامه نوازش تلنگری باشد برخاطرات گذشته..... حس چشایی؛ بعد از گردش صبحگاهی وقتی به کلبه پدری بر می گشتید کتری سیاه شده روی آتش هیزم ، قوری روی خاکستر داغ ، شیر جوشیده درون پیاله، پنیر تازه درون بشقاب ، و نان محلی درون سفره...........ادامه باشما و ذهن کنجکاوتان......تا بعد
بهار دهکده خاطرات شادابی اهالی دهکده را چند برابر می کرد گفتیم زنان دهکده متناسب با فصول سال غذاهای خاص هر فصل را تهیه می کردند این غذاها با توجه به امکاناتی که طبیعت هر فصل فراهم می کرد تهیه می شد ..... یکی از دست پخت های خوش مزه بهاری زنان دهکده سمبوسه (کالانک) بود ... بعد از رویش گیاهان در فصل بهار در بین این گیاهان تره محلی می رویید با نام مشکران ؛ زنان دهکده در گروه های چند نفره برای چیدن این گیاه معطر اطراف محله را به دقت جستجو می کردند تا به اندازه کافی آن را تهیه نمایند بعد از شتشو آن را با ساتور بر روی تخته چوبی خرد می کردند سپس به اندازه کافی به آن پیاز ریز شده می افزودند نمک و فلفل هم طبق معمول چاشنی می شد ؛ خمیر از قبل آماده شده را به صورت چونه در می آوردند و پهن می کردند سپس سبزی آماده شده را در لای خمیر پهن شده قرار می دادند و آماده می کردند برای بردن به تنوری که در محله شان قرار داشت( آنروزها مردم دهکده در هر محله یک تنور نانوایی ساخته بودند که به صورت شراکتی برای پخت نان از آن استفاده می کردند ؛نزدیک به ده نانوایی در کل دهکده وجود داشت) حالا سمبوسه در درون لاک چوبی منتظر سوختن هیزم تنور بود تا آماده شود برای پخت یکی دیگر از غذاهای بی نظیر دهکده ؛ نسل ما نیز در این لحظات بسیار بی قراری می کردند تا هر چه زودتر با پنیر خشک پوستی سمبوسه یا همان کالانک داغ را نوش جان کنند.... بعد از مدتی ، لاک نان روی سر زنان دهکده به سوی تنور حرکت می کرد و بعد از چند لحظه بوی نان و سبزی های درونش محله را مست می کرد و سمبوسه دهکده آماده خوردن می شد.....تا بعد
خیلی به ذهنم فشار آوردم تا خاطرات تحویل سال نو دهکده را بازسازی کند از طرفی دوستی عزیز هم تشویقم کرد تا از تحویل سال دهکده خاطره ای بنگارم و......در حضور برف سنگین تحویل سال نو هم زیبایی خاص خودش رو داشت سمنو یک پای ثابت سفره هفت سین بود ؛ تخم مرغ رنگ شده هم وسط سفره خودنمایی می کرد ،سبزه ، سیر ، سیب ،سرکه، چند سکه تازه و نو ،آیینه و قرآن هم به سفره زیبایی خاصی بخشیده بودند، لباس های نوی خودمان را می پوشیدیم به توصیه مادر همه کنار سفره می نشستیم تا آرام آرام سال تحویل شود باور این بود در هنگام تحویل سال با هر ظاهر و خلق وخویی باشید تا پایان سال همانگونه خواهی بود؛ مثلا اگر خواب باشید تا پایان سال خواب آلود خواهی بود یا اگر با لباس تمیز و شاد باشید تا پایان سال هم همانطوری روزگار خواهید گذراند مادر هم حساس بود تا ما هنگام تحویل سال لبخند بر لب داشته باشیم ، سال که تحویل می شد کم کم آماده می شدیم تا برویم از فامیل های وابسته عیدی های خودمان را بگیریم اولین آنها پدر بزرگ و مادر بزرگ بودند که اسکناس دو تومانی را از قبل لای قرآن گذاشته بودند و با یک بوسه به قرآن اسکناس را تقدیم ما می کردند سپس عموی بزرگ و دیگران ( یادشان بخیر) ؛ سکه های یک قرانی و دو زاری نو هم لذت خودش را داشت که فامیل های دورتر به ما می دادند البته کنار این ها یک مشت نخود و کشمش هم در جیب های کوچکمان می ریختند تا هدیه عید کامل تر شود تازه بعد این ها وحشت داشتیم که با شمردن زیاد، پول هایمان کم نشود!!!! به توصیه پدر ومادر باید به هر بزرگتری می رسیدیم می گفتیم "عید شما مبارک" این جمله پیام غیر مستقیمش این بود که عیدی ما را تقدیم کنید!! و اما نگرانی مشق های شب عید بود که لذت این روز ها را کم رنگ می کرد.......تا بعد
ادامه از پست قبل ........باد سردی می وزید ، فرو رفتن های گاه و بی گاه من درون برف ادامه داشت ، بوق ممتد پاترول ترس منو بیشتر می کرد اما همچنان پوشش برفی زیبای کوه های اطراف و مراتع دهکده مانع از تصمیم به بازگشت من می شد حالا پاترول هم دنده عقب به سمت خروجی دهکده و مسیری که من بودم طی طریق می کند احساس برگشت در من قوی تر می شود و با عجله به سمت اتومبیل حرکت می کنم و افتان و خیزان در درون برف ها خودم را به پاترول می رسانم نگرانی دوستان کاملا مشهود هست به سمت جاده خروجی سمت غربی دهکده حرکت می کنیم اما زیبایی های دهکده تمامی ندارد درون اتومبیل هم بیکار نمی مانم عکس هایی از مناظر مختلف برفی را هم ثبت می کنم بعد گذر از پیچ سخت و یخ زده به ارتفاعات جنوبی دهکده وارد می شویم حالا دیگه دهکده را از نمای بالا می توان نظاره کرد که در کوه های اطراف محاصره شده است وقتی به جنگل راش اطراف دهکده نگاه می کنی برف زیادی در کف جنگل خودنمایی می کند و نوید سالی پر آب و سرسبز را به هر دوستدار طبیعت می دهد کمی در خاطرات دورتر خودم غرق می شوم و ذهنم آنها را بازسازی می کند دلم برای آن دوران تنگ می شود،،،( این روز ها هم خبرهای خوبی از قدیمی های دهکده به گوش نمی رسد یکی یکی در حال کوچ کردن هستند انگار دهکده دارد یکی یکی نمادهای خودش را از دست می دهد آنها هویت اجتماعی دهکده بودند و نبودشان لذت حضور در دهکده را کم می کند دیگر کسی نیست خاطرات قدیم دهکده را نقل کند!!!!!!!) هر چه به سمت جیرنده می رویم از حجم برف کاسته می شود و کم کم جسم مان از دهکده کنده می شود ولی روحمان هنوز درگیر است.....تا خاطره ای دیگر بدرود
بعد ازبارش برف سنگین خیلی دلم هوای دهکده کرده بود ، دوست داشتم دهکده را با پوشش برفی اش ملاقات کنم و دمی در سکوتش بیاسایم ،این امر برابر اصل" رویای هر چیز، وصال آن است" میسر گردید ،با پاترول حرکت کردیم لحظه به لحظه که به دهکده نزدیک می شدیم حس تازگی هم آرام آرام در ما افزایش پیدا می کرد دو همراه و همسفر ما سکوت پیشه کرده بودند شاید آنها هم دچار یک نوستالوژی با خاطرات خود بودند ، حالا دیگر روی برف ها حرکت می کردیم برف های دپو شده کنار جاده نشان از تلاش راهداران داشت،شیب تند یخ زده ما را به خودمان آورد تا کمی با احتیاط تر طی مسیر کنیم آرام آرام دهکده از دور نمایان می شود" سفیدی و دیگر هیچ" ، سقف آسمان هم پر شده بود از ابر سیروس که نوید روزهای بهتر را می داد ، وارد بخشی از مسیر می شویم که برف زیادی با وزش باد دپو شده، راننده با مهارت خاصی از این تله برف رد می شود و وارد دهکده می شویم رد پای دو نگهبان زمستانی دهکده آدم را به یاد این بیت می انداخت" این خط راهها که به صحرا نوشته اند.....یاران رفته با قلم پا نوشته اند " نزدیکی چشمه معروفش هستیم و صدای پای آب در دهکده پیچیده از دوستان جدا می شوم ، به سمت خانه پدری حرکت میکنم تا عمق خاطراتم زیرو رو شود ، از آنجا هم به سمت طبیعت برفی ، چندین بار در برف فرو می روم اما کوتاه بیا نیستم !!! باید تا آخر دهکده بروم و مراتع اطراف دهکده را در شمایل برفی ببینم ! ترس خفیفی از ذهنم می گذرد !!! توجه نمی کنم،و ادامه می دهم .... بوق ممتد پاترول نشان از نگرانی همراهان داشت که کجا هستم و تنهایی چه می کنم!!!..............ادامه دارد...تا بعد
دهکده در این وقت سال لباس سفید بر تن می کرد و کمتر می شد نقطه ای را پیدا کرد که رنگ دیگری به خود گرفته باشد ، تک وتنها و سکوت مطلق ، زیبایی زمستان دهکده بود ،اما در روزهای بعد از بارش برف سکوت دهکده با شیون باد در هم می شکست یعنی ریزش دوباره برف از ارتفاعات به سمت دهکده در حضور آفتاب با نیروی "باد" و منظره ای غیر قابل توصیف!!!! (تصور کنید رقص بلورهای برف در آسمان آبی دهکده زیر نور خورشید) آنروزها مردان دهکده با یک چوب دستی و پوشش لباس تولیدی خودشان که تماما از پشم گوسفند بود ( جوراب ، کت ،شلوار،دستکش و کلاه )دهگردشی خود را برای خبر از فامیل های وابسته ساکن در روستاهای اطراف شروع می کردند وقتی عصری به خانه بر می گشتند سر تا پایشان آویزان از زنگوله های برف بود حتی مژه ها و ابروهاشان از زنگوله برف در امان نمانده بودند البته قبل از ورود به خانه با جاروب آنها را از لباس هایشان جدا می کردند تا اجازه ورود داشته باشند ، بعد از پیاده روی در برف، نشستن کنار بخاری هیزمی و نوشیدن یک چای داغ همراه با نان محلی و پنیر پوستی لذت دهگردشی را دو چندان می کرد ، مرد دهکده بعد از استراحتی کوتاه رهاورد سفر خود را که خبرهایی از احوال فامیل ، چگونگی گذران آنها ، ذخیره آذوقه و کم و زیاد شدن دامها بود را به اطلاع اهل خانه و فامیل های وابسته می رساند تا برای مشکلات احتمالی چاره ای بیندیشند.....بدرود........تا بعد
در دوران کودکی ماه محرم و عزاداری مردم دهکده برای ما راز آلود بود دو مداح قدیمی دهکده (مرحومان ملا خلیل و ملا کاسی)با مرثیه خوانی در مسجد نزدیک خانه مان نسل ما را به فکر فرو می بردند تما شای زنجیر زنی ، سینه زنی و یا حسین (ع) گویان پدران مان لذت خاص خودش را داشت ما هم دنبال روشی بودیم تا با آنها همانندسازی کنیم، در خلوت این همانندسازی را تمرین می کردیم تا دهه محرم تمام شود آنگاه نسل ما به تقلید از بزرگترها وسایل صوتی (ظرف روغن ۵کیلویی به جای بلند گو ٬ چند متر نخ به جای سیم ٬تکه ای چوب به جای میکروفون ) را آماده می کرد و دسته ای علف بلند هم به جای زنجیر تهیه می شد سپس در مراتع اطراف دهکده دسته تشکیل می دادیم و به ترتیب قد صف می بستیم همه چیز آماده بود برای یک عزاداری کودکانه اما با احساس، هرکس مرثیه های یاد گرفته شده را می خواند تا بهترین انتخاب شود و میکروفون چوبی را به دستش بدهیم او شروع به خواندن میکرد وما هم با زنجیر خودمان (علف بلند )بر دوش خود می کوبیدیم تعدادی درب قوطی رو غن را هم تهیه میکردیم و آنها را به هم میزدیم تا سنج هم داشته باشیم این کاررا آنقدر ادامه می دادیم تاکاملا خسته بشیم٬ یعنی ما دهه دوم محرم را عزاداری می کردیم ٬ بزرگان دهکده هم با دیدن ما لبخند می زدند و از کنار ما رد می شدند ٬گاهی وقت ها هم با رنگی شدن لباس صدای مادر بلند می شد ٬ جالبه از بین کودکانی که مرثیه خوانی می کردند تعدادی در بزرگسالی هم مداح خوبی از آب در آمدند .....یادش بخیر