ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم هوای دهکده کرده بود و تصمیم داشتم جایی از دهکده را انتخاب کنم که سالها نرفته ام از جیرنده به سوی دهکده خاطرات حرکت کردیم اهل بیت هم با ما همراه بودند در آخرین پیچ ورودی دهکده اتومبیل را پارک می کنیم و میزنیم به جنگل ؛خدای من !!جنگل انبوه و صدای پای آب ؛به سختی از بین بوته ها و جنگل رد می شویم حالا رودخانه کوچکی را می بینیم که خرامان از بین سایه درختان به سمت دهکده روان هست تصمیم میگیریم به عمق جنگل بزنیم و برسیم به دهکده ؛هومن (فرزند بزرگ)را متقاعد می کنیم برگردد و با اتومبیل خود را به دهکده برساند تا ما(همسر و مادرش همراه با هوتن) از طریق راه پیاده قدیم راهی دهکده شویم راه قدیم در زیر درختان محو شده و به راحتی نمی توان از آن گذشت ؛ میوه های جنگلی هم در اطراف ما خودنمایی می کنند مصمم هستیم تا راهی را که سالهاست نرفته ایم برویم و تجدید خاطره کنیم با آن دوران با شکوه ؛به هر طرف نگاه می کنم از آن خاطره ای میزند بیرون ؛ غرق نوستالوژی می شوم حالا به پشت چشمه معروف آب معدنی دهکده میرسیم که محل گردش و ورزش دوران نوجوانی ام بود لحظه ای خودم را در قامت نوجوانی که مشغول ورزش و دویدن هست می بینم ؛ به سمت راست برمی گردم درختان سر به فلک کشیده راش و بعد صخره سنگی گمگاه که زمانی برای گذشتگان ما تقدس داشت ؛ تمام دوستان آن دوران در حال رژه رفتن در ذهن من هستند( رضا؛ امان الله؛ مهدی ؛ فتح الله؛کاظم ؛ علی و.......) با نبود بعضی از این دوستان غم غریبی را تجربه می کنم!به سمت شیب ورودی دهکده می رویم حالا همسایه های فدیمی تک تک به ذهنم می آیند چشمام خیس می شود با صدای هوتن به خودم میایم و دستش را میگیرم وارد دهکده می شویم ... مادرم را می بینم که مشغول کار هست با لبخند فرشته گون و همیشگی اش از ما استقبال می کند دست در دست مادر وارد حیاط خانه پدری مان می شویم .....نان ؛کره محلی ؛چای ؛ عصرانه ماست بعد کمی گردش در دهکده به سمت جیرنده حرکت می کنیم اما من همچنان نگران پیری مادر و زحمت های طاقت فرسایش هستم .....تا بعد
آرامش * و *صبر * رد پای خدا در زندگی ست آرزو می کنم زندگیتان پر از رد پای خدا باشد.
آرامش رهایی از طوفان نیست بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است....
سلام برادر مهرگانفرد- دست مریزاد بابت مطالب شیوا و زیباتون- قالب وبلاگ خوبه - زیتون خبر هم در خدمت شماست برای ما هم قلم زنی کنید ممنون
سلام عسگری عزیز از زحماتی که برای ارتقا فرهنگ شهرستان می کشید سپاس... حالا حالاها با هم کار داریم
حتما این کارو خواهم کرد
سلام و ممنون بابت حضور ارزشمندتون
وبلاگ جالبیه آ
خسته نباشید،با اجازه من لینکتون کردم
موفق باشید و ایام به کام
سلام لطف کردید ما نیز چنین خواهیم کرد
عرض سلام و ادب خدمت شما وبلاگ نویس گیلانی.
متشکریم از بروزرسانی شما.
* اجی مجی تو جانباز نیستی!
http://blog.8dey.com/37913/
* دخــتــر ایــرانـی
http://blog.8dey.com/37891/
* بگذار آزاد باشم
http://blog.8dey.com/37873/
* درد دل چادر
http://blog.8dey.com/37782/
موفق و سربلند باشید.
سلام از توجه شما ممنونم
سلام ضرغام عزیز ،با این نوشته خاطره های بازگشت به خانه پدری مثل طعم تمشک های دهکده شما در دلم تازه شد،انشاالله که زیر سایه مادر بزرگوار و در کنار خانواده محترم ایام به کام باشد و خاطرات خوش در سطور زندگی تان رقم بخورد،از محبت شما ممنونم بزرگوار
سلام به کودک درون و زلالی روحتان که با وجود زندگی در خارج از کشور همچنان لطافت خود را حفظ کرده
چشمه هاتان جوشان...........................
زندگی تان پر از آرامش و سرزندگی