با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
داماش زیبایی ، خاطرات و دیگر هیچ!
سلام یاران و طبیعت دوستان ٫ در ارتفاعات البرز غربی در ۷ کیلومتری شهر جیرنده شهرستان رودبار زیتون منطقه خوش آب وهوایی وجود دارد که از گذشته های دور ییلاق نشین مردم جیرنده بوده است با آب و هوای کاملا طبیعی . وقتی شما در شبهای تابستان قصد ماندن در این دهکده را دارید حتما باید با لباس کامل و پتوی گرم این تصمیم را عملی کنید جنگلی انبوه از درختان راش از جنوب شرقی این روستا شروع می شود و تا شمال غربی آن را محاصره می کند بوته های خودرو قبل از شروع جنگل اطراف روستا را محاصره کرده اند داماش غروب های بیاد ماندنی دارد در فصل بهار و تابستان اغلب روزها مه ای زیبا داماش را محاصره می کند و یک فضای بیادماندنی را در ذهن ها به یادگار می گذارد.
الغرض ما از دوران کودکی و نوجوانی در کندوی ذهنمان خاطراتی از این دهکده داریم که می خواهیم آنها را در اینجا به شب نشینی بگذاریم و دلتنگی کنیم برای ؛ آن روزها ؛
ادامه...
سلام جالبه هم عکس هم خاطرش وهم پشتکاری که با اون امکانات کم صحنه بخصوص نورپردازیش برای اجرای نمایش داشتین.اماشماشخص جلوی عکس با لباس نظامی هستید؟موفق باشید و پرازخاطره های خوب.
با درود آقای مهرگان فرد من امروز که به وب شما سر زدم خواستم با اجازه تان عکس فوتبالیستهای دهکده خاطرات را کپی بردارم که متوجه شدم برای من این عکس و عکس دیگری از نمایشنامه اسارت قابل رویت نمی باشد اگر امکان دارد برایم ایمیل کنید و یا کاری کنید در وب شما قابل رویت شود با تشکر معراج
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران می کردند
اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال! و عاشقان که همیشه خواهانند همیشه می توانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی... و من شاید کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم
اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی می مرد...
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزش ترین کالا بود
ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم...
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا آن گاه نمی دانم به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت
سلام جالبه هم عکس هم خاطرش وهم پشتکاری که با اون امکانات کم صحنه بخصوص نورپردازیش برای اجرای نمایش داشتین.اماشماشخص جلوی عکس با لباس نظامی هستید؟موفق باشید و پرازخاطره های خوب.
سلام
هم شهری
خوشحال شدم وبلاگتون رو دیدم
موفق باشید
با درود
آقای مهرگان فرد من امروز که به وب شما سر زدم خواستم با اجازه تان عکس فوتبالیستهای دهکده خاطرات را کپی بردارم که متوجه شدم برای من این عکس و عکس دیگری از نمایشنامه اسارت قابل رویت نمی باشد اگر امکان دارد برایم ایمیل کنید و یا کاری کنید در وب شما قابل رویت شود
با تشکر معراج
سلام. شما کدومشی؟برقرار باشید.
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند
اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی...
و من شاید کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود...
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد...
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا بود
ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم...
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت
دکتر شریعتی
دوستت دارم و برات آرزوی موفقیت و کامیابی مسیلت میکنم.مطالبت باز هم ریشتری بود.