با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
داماش زیبایی ، خاطرات و دیگر هیچ!
سلام یاران و طبیعت دوستان ٫ در ارتفاعات البرز غربی در ۷ کیلومتری شهر جیرنده شهرستان رودبار زیتون منطقه خوش آب وهوایی وجود دارد که از گذشته های دور ییلاق نشین مردم جیرنده بوده است با آب و هوای کاملا طبیعی . وقتی شما در شبهای تابستان قصد ماندن در این دهکده را دارید حتما باید با لباس کامل و پتوی گرم این تصمیم را عملی کنید جنگلی انبوه از درختان راش از جنوب شرقی این روستا شروع می شود و تا شمال غربی آن را محاصره می کند بوته های خودرو قبل از شروع جنگل اطراف روستا را محاصره کرده اند داماش غروب های بیاد ماندنی دارد در فصل بهار و تابستان اغلب روزها مه ای زیبا داماش را محاصره می کند و یک فضای بیادماندنی را در ذهن ها به یادگار می گذارد.
الغرض ما از دوران کودکی و نوجوانی در کندوی ذهنمان خاطراتی از این دهکده داریم که می خواهیم آنها را در اینجا به شب نشینی بگذاریم و دلتنگی کنیم برای ؛ آن روزها ؛
ادامه...
سلام.میخوام صادقانه بنویسم.خاطزات زیبا-دلنشین-بی ریاو آمیخته با نگاه قدر شناسانه نسبت به همه ارزشهای قشنگ جامعه ی روستایی بود.من خودم یک روستازاده ام وتمام احساسات پاکی را که خاطرات به همراه داشتند با دل و جان حس ولمس میکردم.دست مریزاد و خداقوت بر قلم دلنشین روانشناسانه ی شما برادر بزرگوار.
بچه های روستایه فرقی دارن بابچه های شهر.اونافقط به دوردست که هدفشون اونجاست نگاه نمیکنن.امابچه های شهرفقط به هدفشون نگاه میکنن.حالااین وسط چه چیزایی که برای این هدف روش پاگذاشته میشه وچه چیزایی که ازبین میره.واقعادلگیره.میتونم بفهمم همهء احساس اون بچه ساده روستایی رو ومیتونم درک کنم نگاه بچه شهری رو.اما سعی میکنم هم هدفمرو ببینم هم طول راه رو.شایدکم باشه وسعت دیدم اما مهم اینه که میتونم ببینم همه این حقیقتهارو.موفق باشیدوپاینده.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام بااینکه دوست نداشتیدحرفای دلیم رووشایددلتنگیهای روزگارم روگاهی فقط بشنویدوسنگ صبورباشید!اماعکسای قشنگی گرفتید.من عاشق لبخندسادهء بچه های روستام.عاشق صداقت نگاهشون ومحوزندگیه گم و خلوتشون.هرچندخاطره هم دارم ازروستااماشیرین> دوست هم دارم توروستااماازدیرباز.امیدوارم روستاوروستایی بارنگ زمانه رنگش رونبازه وصداقت وسادگیش روحراج نگذاره.موفق باشید.
آخه این بی چاره مگه ماشینه 5 نفری روش نشستن؟؟؟؟
سلام.میخوام صادقانه بنویسم.خاطزات زیبا-دلنشین-بی ریاو آمیخته با نگاه قدر شناسانه نسبت به همه ارزشهای قشنگ جامعه ی روستایی بود.من خودم یک روستازاده ام وتمام احساسات پاکی را که خاطرات به همراه داشتند با دل و جان حس ولمس میکردم.دست مریزاد و خداقوت بر قلم دلنشین روانشناسانه ی شما برادر بزرگوار.
بچه های روستایه فرقی دارن بابچه های شهر.اونافقط به دوردست که هدفشون اونجاست نگاه نمیکنن.امابچه های شهرفقط به هدفشون نگاه میکنن.حالااین وسط چه چیزایی که برای این هدف روش پاگذاشته میشه وچه چیزایی که ازبین میره.واقعادلگیره.میتونم بفهمم همهء احساس اون بچه ساده روستایی رو ومیتونم درک کنم نگاه بچه شهری رو.اما سعی میکنم هم هدفمرو ببینم هم طول راه رو.شایدکم باشه وسعت دیدم اما مهم اینه که میتونم ببینم همه این حقیقتهارو.موفق باشیدوپاینده.