ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سوم راهنمایی که بودم پدرم برام یک تفنگ بادی خرید وای چقدر خوشحال شدم !! تابستونا چه بلایی سر پرندگان که نمی آمد یادمه یک روز با تعدادی از هم سن سالامون می خواستیم بریم قوشلانه روستای همجوار داماش برای حمام کردن (حمام قدیمی داماش تخریب شده بود ) قرار شد من هم با تفنگ بادی خودم برم تا در مسیر از شکار پرندگان هم بی نصیب نباشیم هوا مه آلود بود در مسیرمان به یک گندم زار رسیدیم در وسط گندمزار تعدادی سنگ دپو شده بود ( ار ) یک دسته کبوتر صحرایی روی سنگ ها با خیال راحت استراحت می کردند دوستانم به من اشاره کردند که شکار آماده است ببینیم چکار می کنی . از آنها خواستم سر جای خود بنشید و مواظب باشند وارد گندم زار شدم و سینه خیز مسافت زیادی را طی کردم و در چند قدمی کبوترها قرار گرفتم (بیچاره کبوترها باورشان نمی شد چه خطری در کمینشان هست) نفس را در سینه حبس کردم بعد فکر کردم به کجای کبوتر شلیک کنم تا کاری باشه سینه یکی ازآنها رابالای مگسک قرار دادم و ....شلیک کردم !کبوترها از جای خود بلند شدند و پرواز کردند اما اون کبوتری که تیر خورده بود بعد از کمی پرواز آرام آرام به زمین افتاد و فریاد بچه ها که زدی ..به سمت کبوتر رفتم و بعد از کمی تلاش تسلیم شد .... اون روز چند پرنده کوچیک و بزرگ دیگه شکار کردیم ....اون زمان لذت میبردیم اما الان شاید بشه گفت احساس گناه داریم..تا خاطره ای دیگه ..بای
چه بی رحم !!!

نوجوانی و دیگر هیچ
سلام هرچندکمی سخت دلی توش اوج میزنه امااین خاصیت توپسرازیاده. من اومدم دهکدهء زیبای شما.زیبابود وتحسین برانگیز.دوست داشتم بیشتربمونم اما نشد.دیدن روستا اون هم بااین همه فاصله از رنگارنگیه دلگیرشهر برام فوق العاده جالب وبعدجذاب بود.دیدن لبخندپیرزنی که ازش عکس میگرفتم وپیرمردهایی که باخوشحالی وصحبتهای زیباشون منو نزدیک کردن به صفایی که پیش اومده بودم.حالادیگه دلتنگ میشم وتصورمیکنم کجابودم وتمام درونم روپرمیکنم ازحس اونجاولذت اوجش وصفا وسادگیه قومش.موفق باشیدوممنون ازراهنماییهای شما.باآرزوی دیداردوبارهء داماش ومردمان خوش نقشش.
خوشا داماش و وضع بی مثالش خداوندا نگهدار از زوالش
آمین