دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

بندر کش دهکده خاطرات

از خود دهکده که بگذریم مناظر اطرافش هم بیادماندنی است در جنوب شرقی دهکده خاطرات منطقه بسیار زیبایی وجود داشت به نام بندرکش با چشمه ای پر آب که محل پذیرایی مهمانان و کباب خوری مردم دهکده بود درختی تنومند در بالای این چشمه وجود داشت که یادگاری های زیادی در تنه آن خودنمایی میکرد بعضی ها اسم کامل و سال کنده کاری بعضی ها هم حرف اول اسم خود و کسی که دوستش داشتند را آنجا حک کرده بودند این درخت با سایه وسیعش چشمه را هم پوشش داده بود و چشم انداز بسیار زیبا و بهشت گونه ای را در آنجا آفریده بود شرق بندرکش کوه میله سنگ سر به فلک کشیده بود  درست بعد از درخت به سمت کوه مذکور بوته های خودرو به زیبایی چینش شده بودند بوته ها هم به درختان راش ختم می شدند که در دامنه کوه خودنمایی می کردند در پای کوه و پایین درخت علفزار وسیعی وجود داشت که محل چرای دام ها بود مخملی از سبزه و گل آنجا را پوشش داده بود آب چشمه تقریبا از وسط آن می گذشت و به سمت علفزارهای پایین دست جاری می شد وقتی تنها در کنار آن جویبار قدم میزدید صدای پای آب و آواز پرندگان شما را مدهوش خود میکرد به روایت پیران دهکده در گذشته های دور مردم دهکده از چوب جنگل بالا دستی بندر کش برای ساخت کلبه و هیزم استفاده می کردند عبور چهارپایانی که چوب را حمل می کردند بعد از ارتفاعات تند به بندر کش ختم می شد آنجا مکانی بود که طناب ها وبندهایی که به چوب بسته بودند دوباره سفت می شد و مورد بازبینی قرار میگرفت ( به زبان محلی بندکش)که کم کم تبدیل شد به بندر کش اما اکنون سالهاست بندر کش دلتنگ درخت خاطرات ماست و چشمه هم قرار است دیگر در آنجا جاری نباشد.....تابعد

زمستان در بهار دهکده خاطرات

مردم دهکده با آمدن بهار شادیهای زیادی را تجربه میکردند دیگر نگران برف سنگین که بعضی وقت ها چند روزی زندگی را فلج میکرد نبودند حتی عده ای از قشلاق به دهکده سرازیر می شدند تا کمبود علوفه برای دامها را جبران کنند اما خیلی وقتها تا آخراردیبهشت خطر سردی شدید و ریزش برف دهکده را تهدید میکرد در یکی از این سالها که زمستان سختی مردم را غافلگیر کرده بود کمبود علوفه باعث کوچ زود هنگام به دهکده شد خوشحالی در چهره اهالی دهکده موج میزد و وجود برف در بلندی های دهکده نوید سال پر محصولی را میداد اما انگار این آرامش قبل از طوفان بود اواسط اردیبهشت آن سال شبی پر ماجرا برای دهکده بود از غروب آنروز مه ای غلیظ به سمت دهکده در حال حرکت بود و آرام آرام دهکده را به آغوش می کشید این مه آبستن حوادث بود درپایان شب برف سنگینی باریدن گرفت و صبح دهکده سفید پوش شد دیگر جایی برای چرای دامها وجود نداشت و اهالی دهکده با عجله کوچ دوباره ای را شروع کردند و به قشلاق برگشتند تا دامها را از تلف شدن نجات دهند البته تلف تعدادی گوساله و بره حاصل کوچ زود هنگام  به دهکده بود.خاطرات آن سال هنوز در شب نشینی های مردم دهکده حضور دارد مخصوصا در سالهایی که نزولات آسمانی کم باشد این خاطره بیشتر فرصت حضور پیدا می کند.....تا بعد

روزهای قبل از عید در دهکده

تو فکربودم آن روزها در دهکده خاطرات چگونه به استقبال عید می رفتیم یادمه اول از همه قلک پولمان شکسته می شد تا یکی از وسایل عید مان را با آن تهیه کنیم سپس کنجکاو می شدیم مادر بزرگ در درون قرآن پیچیده در جا نماز ترمه برامون اسکناس نو گذاشته یا نه حتی گاهی دزدکی نگاه می کردیم و بعد متوجه می شدیم اسکناس در کتاب درون صندوق چوبی بوده . سپس نگرانی ها میامد به سراغ ما وحشت کم شدن سکه های عیدی از شمردن زیاد یکی از آنها بود و بعد ترس از تمام نکردن مشق های کمر شکن عید هر کدام کلی نگرانی درست می کردند پرسش از معلمان که کی تعطیل می شویم از سوالهای تکراری هفته های آخر اسفند بود که آنها هم می گفتند: تا بیست هشتم چقدر دلگیر می شدیم اما هیچوقت این حرف معلم ها راست از آب در نمی آمد !چهارشنبه سوری را نگفتم همه از چند روز قبل دنبال هیزم بودیم البته مادر هیزم های نازکتر را از چند ماه پیش کنار می گذاشت غروب سه شنبه آخر سال هیزم ها را درون کوچه در چند جا کوپه می کردیم و بعد شعله ور شدن از رویشان می پریدیم تا سرخی آتش را بگیریم و زردی خودمان که حاکی از خستگی پایان سال و احیانا مریضی ها بود را تبدیل به خاکستر کنیم و با انرژی و گرمای آتش سال جدید را شروع کنیم. ....سال نو خجسته

سمنو پزان دهکده خاطرات

زنان دهکده خاطرات بعد از فراغت از کارهای بهارو تابستان و ورود به پاییز و زمستان باز هم بیکار نمی نشستند کارهای زیادی هم در پاییز و زمستان داشتند که با اشتیاق آنها رادنبال می کردند از جمله این کارها بافتن جوراب و دستکش پشمی ، برشته کردن گندم و فندق برای روزهای سرد زمستان و درست کردن انواع حلوا و سمنو که مزه آنها فراموش نشدنی است،سمنو خیلی پر طرفدار بود ببینیم چگونه درست می شد( اولا ظرف بزرگی باید ، آب باید بکشی گندم را ، جمع باید بکنی مردم را) ابتدا چند کیلو گندم را بعد از پاک کردن خیس می کردند تا نم دار شود سپس یک تا دو روز گندم خیس شده را نگه می داشتندتا اولین جوانه را بزند(نباید بیشتر از یک جوانه میزد چون نشاسته خود را از دست می داد و شیرینی آن از بین میرفت) بعد گندم جوانه زده را در هاون می کوبیدند تا کاملا آبش کشیده شود و چند بارآن را از صافی می گذرانند تا تفاله آن خوب گرفته شود سپس درون دیگ بزرگی (قضان)  که روی آتش بود میریختند و آرام آرام به آن آرد اضافه می کردند  آنقدرآن راهم میزدند که ته نگیرد بعد از اینکه مطمین می شدند از خطر ته گرفتن رد شده ه با هم زدن متناوب  منتظر می ماندند تا رنگش تبدیل به قهوه ای شود و کش بیاید بعد از ساعتها مراقبت.. سمنو متولد می شد!زیبایی کار اینجا بود که قسمت زیادی از سمنوی پخته شده بین مردم دهکده تقسیم می شد!....تا بعد 

کلبه های دهکده خاطرات2

کلبه های گلی دهکده زیبایی های خاص خودش را داشت نمای کلبه ها از گل رس متمایل به زرد با ترکیبی از کاه اندود شده بود دیوارهای داخلی هم با گل سفید ( سلیس نارس) که انگار گچ کاری به سبک امروز بود می درخشیدند این مصالح اطراف دهکده به وفور وجود داشت و عمدتا با تشت یا کیسه که با سر زنان یا دوش مردان حمل می شد به پای کار می آمد. سپس آن را جلوی کلبه دپو می کردند وسطش گودی درست می شد آب را که از چشمه می آوردند در گودی ایجاد شده می ریختند به آن کاه اضافه می کردند( تا روی دیوار ترک بر ندارد و مثل توری عمل کند)  چند روز به آن لگد می زدند تا کاملا مثل خمیر ور بیاید آنگاه آماده می شد برای استفاده ، زنان دهکده هم به عنوان یاور به کمک می آمدند تا زن خانه تنها نباشد این کارها جزؤ وظایف شیر زنان دهکده بود مردان هم مشغول کارهای کشاورزی یا کار در معدن زغال سنگ بودند سیستم اقتصاد سنتی دهکده نظم خاص خودش را داشت و تقسیم کار هم کاملا رعایت می شد ! در این اقتصاد کودکان هم وظایف خود را انجام می دادند که بیشتر آب رسانی با ظرفهای کوچک پلاستیکی بود و در پایان روز هم مادر به ما اجازه می داد تا از لانه مرغ ها تخم مرغی برداریم و از مغازه مرحوم بابا خان نخود و کشمش بگیریم ( معامله کالا با کالا) و در زیر مه غروب دهکده لذت خوردنش را تجربه کنیم ! یادش بخیر

کلبه های دهکده خاطرات 1

تابستان به پایان رسید خیلی به ذهنم فشار آوردم تا خاطره ای را از آرشیو ذهن بکشم بیرون اما انگار کفگیر قلم به ته ذهنم خورده بود!!!نه!! مثل اینکه کم کم گوشه ای از ذهنم با خاطره ای در حال خیس شدن هست تصویری از کلبه های قبل از زلزله توی ذهنم شکل گرفت با سقف شیروانی تخته ایش ! آن زمان خانه های دهکده هم از ابزار و ادوات طبیعی ساخته شده بودند (گل چوب سنگ موجود در اطراف دهکده) سقف خانه هابه وسیله چوب شیروانی می شد البته به جای حلب تخته ها را با  مهارت خاصی روی هم قرار می دادند که کوچکترین آبی هم از آنها رد نمی شد روی هر تخته یک سنگ می گذاشتند تا به راحتی سقوط نکند . اوایل پاییز که می شد باد جنوب(گرمش) تعدادی از تخته ها را از سقف خانه ها پرت می کرد و حتی گاهی آنقدر شدید می شد که نظم تخته ها به هم می ریخت  اما اها لی دهکده خستگی ناپذیر بودند دوباره آنها را با نظم خاصش می چیدند. عده ای هم  از این راه ارتزاق می کردند وشغلی دست و پا کرده بودند اما با آمدن زلزله سال 69 آن خانه ها از بین رفتند و ستادهای معین بازسازی بعضی از سقف های خانه های دهکده را با حلب پوشاندند و عده ای هم به سبک مناطق گرمسیر از قیر یا ایزوگام بهره جستند  از آن زیبایی طبیعی و آرام بخش سقف خانه ها حالا حلب های زمخت و قیرگونی آزار دهنده باقی مانده  و پوشش تخته ای  زیبایش به خاطره ها پیوسته است ......

ماشین گلی دهکده خاطرات

در دوران کودکی یکی از کنجکاوی های ما دیدن ماشین هایی بود که وارد دهکده می شدند و چقدر دقت می کردیم به کسی که راننده اش بود تا تمام حرکاتش را در آینده تقلید کنیم در انتهای شرقی دهکده زمینی بود با گل های رس و زرد رنگ که چشمه ای هم در آنجا جریان داشت به نام (زرد چشمه) کنجکاوی های کودکانه ما نسبت به ماشین روز به روز آنقدر عمیقتر شد تا تصمیم به ساختن ماشین با گل رس را در ما پرورش داد اون محوطه شده بود کمپانی تولید ماشین گلی هر روز صبح ده تا پانزده نفر از هم بازی ها آنجا جمع می شدیم و گل رس پرورش یافته در اطراف چشمه را استخراج می کردیم ابتدا چرخ ها را می ساختیم و در مقابل نور خورشید قرار میدادیم سپس به بدنه و قسمت های دیگر میپرداختیم آنها را هم برای خشک شدن می چیدیم و حالا نوبت تهیه چوبهای مناسب بود تا چرخها و بدنه را به هم وصل کنیم. بعضی روزها تصمیم می گرفتیم ماشین را بزرگ بسازیم و به تقلید از ماشین واقعی سوارش شویم و رانندگی کنیم  تا غروب زحمت می کشیدیم و در پایان با یکبار سواری ماشین ما به تلی از خاک تبدیل می شد اما باز فردا شروع می کردیم گاهی وقت ها با دروغ کودکانه به دیگران می گفتیم ماشین من روشن شد خیلی راه رفتیم بعد خراب شد!!!!! اما حالا میفهمم تخیل ما بود نه دروغ ....در پست بعدی یکی از تخیل های ماشین گلی کودکانه مان را براتون قلمی خواهم کرد....