دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

ماشین گلی دهکده خاطرات

در دوران کودکی یکی از کنجکاوی های ما دیدن ماشین هایی بود که وارد دهکده می شدند و چقدر دقت می کردیم به کسی که راننده اش بود تا تمام حرکاتش را در آینده تقلید کنیم در انتهای شرقی دهکده زمینی بود با گل های رس و زرد رنگ که چشمه ای هم در آنجا جریان داشت به نام (زرد چشمه) کنجکاوی های کودکانه ما نسبت به ماشین روز به روز آنقدر عمیقتر شد تا تصمیم به ساختن ماشین با گل رس را در ما پرورش داد اون محوطه شده بود کمپانی تولید ماشین گلی هر روز صبح ده تا پانزده نفر از هم بازی ها آنجا جمع می شدیم و گل رس پرورش یافته در اطراف چشمه را استخراج می کردیم ابتدا چرخ ها را می ساختیم و در مقابل نور خورشید قرار میدادیم سپس به بدنه و قسمت های دیگر میپرداختیم آنها را هم برای خشک شدن می چیدیم و حالا نوبت تهیه چوبهای مناسب بود تا چرخها و بدنه را به هم وصل کنیم. بعضی روزها تصمیم می گرفتیم ماشین را بزرگ بسازیم و به تقلید از ماشین واقعی سوارش شویم و رانندگی کنیم  تا غروب زحمت می کشیدیم و در پایان با یکبار سواری ماشین ما به تلی از خاک تبدیل می شد اما باز فردا شروع می کردیم گاهی وقت ها با دروغ کودکانه به دیگران می گفتیم ماشین من روشن شد خیلی راه رفتیم بعد خراب شد!!!!! اما حالا میفهمم تخیل ما بود نه دروغ ....در پست بعدی یکی از تخیل های ماشین گلی کودکانه مان را براتون قلمی خواهم کرد....

نظرات 7 + ارسال نظر
بانوی زمستان سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 http://banoo103.blogfa.com

سلام.خیلی وقته نجواهای عاشقانه حذف شده اما هنوز تو لینکتون هستش.

چشم تغییرش میدم

مصطفی حیدری چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 http://www.secretery.blogfa.com

سلام استاد مهرگانفرد قبلا به این وبلاگتون هم سر زده بودم و نظر هم دادم به هر حال متولدین سرزمین عشق (رودبار) هرجایی که توی این دنیا بزرگ باشن همدیگه رو پیدا می کنن

دست در دست هم دهیم به مهر رودبار خویش کنیم آباد

ش ت منجیلی شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:07

سلام استاد
چند روز قبل جیرنده برای ناهار به داماش رفتیم واقعاْ زیباست
دهکده خاطرات نام زیبایست برایش

همیشه در سفر باشید

قاصدک شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:31 http://shadmanblog.blogfa.com

سلام سلام
ممنون از حضورت
واقعا خوشحالم کردی..
راستش غافلگیر شدم..
فکر می کردم تو لیست فراموش شدگان کنج ذهنت جا گرفتم..

یاد یاران هر کجا باشد خوش است

محمودمهدی پور جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:21 http://bandegy.mihanblog.com

سلام جناب مهرگانفرد
یادم هست سالهای اول حق التدریسی ام وقتی از نوده فاراب برای کلاس های ضمن خدمت شما می آمدم جیرنده وشما تازه اون ماشین ریوی نقره ای رو گرفته بودید من با حسرت نگاه می کردم که روزی شاید استخدام شوم و ماشینی....الان که خاطرات ماشینی شمارو خوندم به این گردش ایام خرده ها گرفتم که تخیل
چه کارها که نمی کند...

رویای هر چیز وصال آن است

محمودمهدی پور جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:25 http://bandegy.mihanblog.com

سلام جناب مهرگانفرد
یادم هست سال ها پیش دوران حق التدریسی ام وقتی از نوده فاراب برای کلاس های ضمن خدمت شما به جیرنده می اومدم شما تازه اون ماشین ریوی نقره ای رو خریده بودید ومن توی تخیلم ارزو میکردم که استخدام شوم و روزی ریو بخرم ...این خاطرات شما بنده را به یاد اون روزها آورد..

بدون تخیل آینده آینده ای نخواهیم داشت

دارا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:21

سلام دوست ، اهل لوشانم اما خانه ام لوشان نیست ، میل بازگشت به دوران کودکی و نوجوانی رویای تمام آدمهاست ، فروغ گذر از هفت سالگی را دوران شگفت عزیمت مینامد ، سهراب سپهری بعد از طی این دوره میگوید : بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون ، اما دلم از غربت سنجاقک پر . جمله تکراری معروف : چقدر زود دیر شد!!

بله زیبا بود هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگاری وصل خویش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد