دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

درختان اطراف چشمه دهکده

نزدیک به ده درخت اطراف چشمه را احاطه کرده بودند و یک درخت ازگیل (کنوس)درست بالای  چشمه بود که آب از زیر آن در می آمد مردم در شب جمعه زیر آن درخت فانوس روشن می کردند و به آن پارچه می بستند تا حاجتشان را بگیرند ،این موضوع هم برای نسل ما راز آلود بود که بعدا فلسفه آن را درک کردیم ،درختان دیگر هم کاربرد خاص دیگه ای داشتند یادم می آید هر وقت گرمای هوا ادامه پیدا می کرد من و پسر عموم از طرف مادر بزرگم به واسطه زنان محله ماموریت داشتیم بر تنه درختان اطراف چشمه میخ آهنی بکوبیم تا  چشمه ناراحت بشه  و هوا بارانی شود این هم از راز آلود ترین مسایل آنزمان نسل ما بود و مجددا با باران طولانی آن میخ ها را بیرون بیاوریم تا هوا آفتابی شود از قضا بعضی اوقات این اتفاق می افتاد و باعث تعجب ما می شد البته الان آن درختان وجود ندارند اما در خاطرات ما جولان می دهند و یاد سادگی و خلوص پیر مردان و پیر زنانی که اکنون نیستند هم احساس ما را تلطیف می کند ......تا بعد

نظرات 9 + ارسال نظر
جهانگیرپور پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 http://noudeh.blogfa.com

داماش که واقعا زیبــــاست...

موفق باشید..

سلام همه جای عمارلوی عزیز زیباست

محمدیان پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:27

خسته نباشید. کارتان زیباست. مضافاً اینکه دهکده داماش هم که نزدیک به دو دهه روی بورسه. یک روز بهگل سوسن چلچراغ، روز بعد به آب معدنی و این روزها بهخاطر اختلاس و امیدوارم فردا برای نمایندگی آقای مهرگان در مجلس-

سلام زیبا می بینید دوست من از اظهار لطفتان ممنونم

پوریا پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:39 http://dorfack.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
از خاطرات و مخصوصا عکس های زیبا لذت بردم. موفق و پیروز باشید

سلام پوریا جان از لطفتان ممنونم همه جای شهرستان ما زیباست فقط باید با چشم دل دید

م.م .اهورا جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:49

کاش من هم روستایی بودم.دم همه روستاییان و خاطراتشان گرم.

سلام اجداد ما در مرحله تکامل زندگی را از روستا شروع کرد پس ما همه اول روستایی هستیم بعد شهری من که به این افتخار می کنم

آرزو جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:11

سلام جالبه منم یه خاطره شبیهش دارم.دوران بچگی شایدزیر۱۰سال تابستوناکه واسه تفریح ومسافرت ازجنوب میاومدیم روستای مادربزرگم چندتادوست داشتم که باهم وعده داده بودیم توی حفره درخت روستاروتاوقتی که به آرزوهامون برسیم وجوون بشیم بایدپرکنیم ازسنگ.سالهاادامه داشت حتی گاهی جواب داد امادرخت الان نیست وماشایددیرگاهی همدیگرروببینیم ویادگذشته کنیم وبه احساسمون لبخندسرشارازاحساسی بزنیم.اماکی به آرزوهاش رسیده واقعا؟ امیدوارم همهء مابه دلمون دروغ نگیم وچیزایی روکه داریم یادبیاریم که روزی آرزو بوده برامون.موفق باشیدوالبته درخشان وصاف وذلال چون داماش.

سلام زندگی فعلی ما نتیجه رویاهای دوران کودکی و نوجوانی ماست و این از عجایب زندگی بشر هست بدرود

نصیر شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:14

فدای عصر و زمانه ای که همه چیز جهان را به هم مرنبط میدانست و ناراحتی چشمه کوچکی را مسبب حرکتی عظیم در آسماتها....
مادرم میگفت زیتونها را که می چینی مبادا برگها را هم با دانه ها بریزی. درخت قهر میکند و سال بعد زیتونی نخواهد داد.
چقدر زیبا همه چیز را صاحب شعور و شناخت و شخصیت میدیدند و چه پیوستگی عمیقی با جان طبیعت داشتند.اصلا خودشان هم بخشی از طبیغت اطرافشان بودند. ما چه هستیم ضرغام عزیز؟ سگدو میزنیم شب و روز که ااز کدام قطار عقب نماتیم؟

بله آن زمانها خودشان هم جزو طبیعت بودند اما اکنون از طبیعت کنده شده اند که سر در گم وحیران هستند و انواع بیماری های روانی به آنها هجوم آورده و بشر در نهایت به طبیعت بر میگردد خوش به احوال کسانی که این مشکل را زود درک کنند و ارتباط خود با طبیعت را حفظ کنند ممنونم نصیر عزیز از لطف و پیگیری موشکافانه شما ..راستی ..مستند گبه به کجا رسید ؟

آرزو یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:24

سلامی دوباره دوست عزیز:گاهی پناه بردن به طبیعت میشه یه بهانه برای برگشتن به اصل.اما واقعادیدن بعضی چیزاحتی تواوج ناب بودن طبیعت رنج آوره.دوست من دیدن نالهء مادری ازبیوفاییه فرزند وشنیدن دلگویهء نوعروسی ازنداشتن لحظه ای خلوت.همهء اینامیشه یه غم برای اینکه به طبیعت هم شک کنی وشایدتوپررنگیه شهرت غرق بشی.واقعاتنهاییه اون نوعروس ویاغم تنهاییه اون مادرپیر کدومش رنج آوره وکدومش تلختر؟ ذهنم درگیر همهء ضدونقیضهای این طبیعته.شماچور؟ موفق باشید.

انسان دو باره به طبیعت باز می گردد

نصیر یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:11 http://loushansdirector.blogfa.com

سلام . مستند گبه تصویربرداری ش تقریبا تموم شده و کم کم تدوینش رو شروع میکنم. ماجراها داشتم.در جریان کار به چیزهایی پی بردم که آزرده ام کرد. باورنکردنی بود که چه بر سر بافنده ها و صنعت گبه معروف اینجا اومده .چقدر رنج و محنت رو باید دور وبرمون ببینیم، نمیدونم! داشتم یادداشتهای روزانه م رو درباره کار روی وبلاگ میذاشتم که تهیه کننده م مانع شد. میگفت یکی دیگه از روش گزارش کار میکنه و به اسم خودشون تموم میکنن. احتمالا توی پکیچ جشنواره گبه بوشهر به عنوان کتابچه چاپ بشه . البته با کمب یا بسیاری سانسور! دست نوشته هام رو میگم.منتظرم جشنواره برگزار بشه بعد فورا نسخه اصلیش رو بذارم رو وبلاگم. فیلم هم تدوین و صداگذاری و ... یکماهی طول میکشه. ایشالا شمال اومدم میارم برات

ممنونم موفقیت شمارا آرزومندم هم ولایتی

زینب دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 23:07

با خوندن مطالب شما دلم خیلی گرفت.درجای دیگری هم نوشته بودم مادرم داماشی است.هروقت خاطرات قدیم را تعریف میکند دوست دارم زمان به عقب برگردد.اما حیف.کاش من در قدیم زندگی میکردم

ممنونم از احساس تعلقی که به دهکده دارید مانا باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد