دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

منظره غروب دهکده

.......( روز - خارجی - غروب داماش ) روی تپه روبروی کلبه گلیمان نشسته ام مه ای آرام آرام خودش را مهمان دهکده می کند حیوانات اهلی ( گاو - گوسفند ) دارند وارد روستا میشوند ویک مرتبه صدای این حیوانات مثل بمبی در دهکده منفجر میشود چون لحظه دیدار با گوساله ها و بره هاشون فرا رسیده همه صداهای دهکده محو می شوند وفقط صدای طبیعت ودیگر هیچ....(چقدر دلم تنگ آن زمانهاست ) چند لحظه بعد آرامش و منظره ای زیباتر... تمام زنان دهکده چمباتمه کنار گاوها نشسته و با فشار انگشتان شیر را از پستان گاو به درون ظرف مسی(چیری ) روانه می کنند و حالا این صدا فضای دهکده را تسخیر کرده چه آهنگ دل انگیزی انگار دارای یک هارمونی خاصی است و بعد نوبت گوساله هاست تا تتمه شیر مادر را نوش جان کنند ...روستا به تاریکی فرو رفته من روانه کلبه مان می شوم ....( شب - داخلی - کلبه )دیگی روی سه پایه و زیرش هم آتش و وسط اتاق گرد سوز نفتی با نور افشانی زردش حس غریبی رو بیدار می کنه مادرم با ملاقه چوبی درون یک پیاله برایم شیر می ریزد سفره نون را باز میکند .مادر:" قربونت نون را ریز کن توی شیر بخور برو زود بخواب تا زود بیدار شی بریم گرزنه چاک پیش دایی اینا "من هم همین کارو می کردم (بچه همان بچه های قدیم)حالا دیگه نوبت سگهای محله هست تا از محله پاسداری کنند و هر از گاهی با پارس خود آژیر خطربکشند جالبه پدر بزرگم با نوع پارس تشخیص می داد که سگ با چه موجودی روبرو هست حتی نوع حیوان تعقیب شده توسط سگ را هم می گفت .....

نظرات 6 + ارسال نظر
پروای گیلان چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:02

درود
من دیوونه اون روزهاهستم ..دیوونه بوی روستا...و صدای چشمه داماش و کباب خوری های غیر بهداشتی اما با صفا و باحال مرز و صدای بلند اصغرنورانی و حرمت حبیب اله پور که دعوتت می کرد به چند سیخ گوشت تازه وچشم انداز بام جیرنده که داشتید آرام آرام درستش می کردید و نمی دانم الن چه وضعیتی دارد ..دلم برای شبهای والیبالمون در سیلوی هلال احمر تنگ شده ...برای گروه نمایشی مون .برای برف ترد وخشک سرماس جیرنده...خدا رو شکر من همه را برای فرزندم از درزیچه دوربین فیلمبرداری به تصویر دارم تا بداند ولذت ببرد

بینام بانو چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 http://s-m89.persianblog.ir/

به به وب نو مبارک....

D!vane چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:54 http://entire-silence.blogfa.com

سلااااااااام دکتر
خوبین؟اینجا نیومده بودم خوشگله هاااا مرسی

نصیر چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:55 http://loushansdirector.blogfa.com

ضرغام جان . من یکمجموعه عکس خوب از داماش دارم که عکس دوم تو فکر میکنم یکی از عکس های این مجموعه است. اگر میتوانی در هر ÷ست یکیشان را روی وبلاگ بگذار. خیلی عکسهای نازی هستند. اگر نداری یکجوری تبادل کنیم با هم. خبر بده فقط

مونا جلال زاده یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:26

جواب نظر نمی دین؟
بچه های الانم خوبنااااااااااااااااااا مث خودم فقط یه کم غرغرو تر

آرزو سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49

خوردن نون وشیر.جالبه منم یه وقتی بچه که بودم وقتی ازجنوب میومدیم خونه مادربزرگ اونامزرعه برنج داشتن ونون کمتراونجاپیدامیشد مگراینکه تاچندروستااونطرفترمیرفت کسی وبراشون نون میگرفت.اونوقت بودکه صبحانه هم پلو وشیرتازه گاونوش جان میشد.گاهی هم فصل تابستون به بهانه کارگرهای مزرعه که بایدصبحانه مفصلتری میخوردندماهم پلو واشپل وگردو وپنیروخلاصه حسابی نیروبرای بازی ودوییدن درطول روزتوروستا میگرفتیم.واقعااون غذاو اون روزالذتش بابهترین غذاهای الان قبل قیاس نیست.چه شیرونون چه شیرو برنج.همه چیزتواوج سادگی وصفای روستا ومردمش شیرین ودوست داشتنی بود.کاش بهترین چیزاروبشه بابیشترین صفاوسادگی درآمیخت وزندگی کرد.مثل وبلاگ دهکدهء خاطرات.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد